نويسنده: عبدالرسول هاديان شيرازي (1)




 

چكيده:

بعضي از آيات قرآن كه اختلاف آرا و نظرهاي مفسّران در آن زياد است، به عنوان آيات مشكله ي قرآن شناخته مي شود. در اين مقاله نويسنده كوشيده است ضمن بررسي برخي از اين آيات و نيز اشاره به پاره اي از ديدگاههاي مفسّران پيرامون آنها، به تبيين نظر سيبويه درباره ي آيات مشكله در چارچوب مسائل لغوي و صرفي و نحوي آنها بپردازد.
آيات مشكله، اختلاف نظر مفسّران، ديدگاه سيبويه، صرف، نحو.
بسياري از آيات الهي بر اثر نصّ و صراحتي كه در معناي خود دارند، چندان اختلافي در معنا و تفسير آن وجود ندارد، و اگر اختلافي وجود دارد در امور جزئي و تعيين مصداق است. امّا بعضي از آيات قرآن، اختلاف و آرا و نظرهاي مفسّران در آن زياد است، كه گاهي بر اثر اختلاف فراوان در اين نظريه ها، اين آيات به عنوان آيات مشكله ي قرآن شناخته مي شود. البتّه درجات مشكل بودن آيات يكسان نيست، زيرا عوامل ايجاد اشكال و نتايج آن با هم تفاوت دارد. پاره اي از علل اختلاف نظرها را مي توان برخاسته از موارد زير دانست:
1. اختلاف در معناي لغوي آيه؛
2. اختلاف در تجزيه و تركيب ادبي آيات؛
3. اختلاف در مرجع ضميرها و اسماء اشاره اي كه در آيه وجود دارد؛
4. چگونگي تبيين آياتي كه در آن اجمالي وجود دارد؛
5. اختلاف و تعارض رواياتي كه آيه را تفسير كرده اند؛
6. اختلاف در تشخيص آيات محكم از متشابه؛
7. آياتي كه ممكن است در مرحله ي اوّل در تعارض با‌آيات ديگر قلمداد شود، و هر مفسّري به گونه ي خاصّي به تحليل آن پرداخته است؛
8. آياتي كه مذاهب مختلف اسلامي به نحوي آن را براي اثبات مذهب و عقايدشان به نفع خود مصادره كرده اند، و يا براي نقد افكار و اعمال رقيب خود به كار برده اند.
با توجّه به اينكه قرآن به زبان عربي نازل شده، يكي از معيارها براي تشخيص حقيقت مراد خداي متعال، توجّه به ادبيات عربي و اصول محاوره ي زبان عربي مي باشد. مقاله ي حاضر درصدد است تا در آيات مورد اختلاف در مسائل لغوي و يا تجزيه و تركيب ادبي، مواردي كه سيبويه به عنوان يك اديب درباره ي آن نظري داده است، بررسي كند.

1. معناي « لعلّ » در كلام خداوند

« لعلّ » كه در آن معناي ترديد نهفته شده است، شايسته ي خداوند نيست، زيرا او هم عالم به غيب است، و هم به عواقب انسانها و اعمالشان آگاهي دارد. با اين حال در قرآن مواردي يافت مي شود كه آن را به خدا نسبت داده است، مانند:
« وَ إِذَا سَأَلَکَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ‌ » (2)؛
« ...کَذلِکَ يُبَيِّنُ اللَّهُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ‌ »(3)
« ... وَ يُبَيِّنُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَکَّرُونَ‌ »(4)؛
« ثُمَّ آتَيْنَا مُوسَى الْکِتَابَ تَمَاماً عَلَى الَّذِي أَحْسَنَ وَ تَفْصِيلاً لِکُلِّ شَيْ‌ءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ‌ » (5)؛
« وَ لَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّکَّرُونَ‌ » (6)؛
« وَ أَنْزَلْنَا إِلَيْکَ الذِّکْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَکَّرُونَ‌ » (7)؛
« فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَکَّرُ أَوْ يَخْشَى‌ » (8)؛
« وَ کَذلِکَ أَنْزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً وَ صَرَّفْنَا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً » (9)؛
« وَ لَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَکَّرُونَ‌ » (10)؛
« وَ تِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَکَّرُونَ » (11)؛
همه ي مفسّران اعتقاد دارند كه اين لفظ بر معناي اصلي خودش باقي نمانده است. بنابراين در معناي آن اختلاف نظر دارند: برخي اين موارد را به معناي تعليل گرفته اند، (12) و برخي، از جمله زمخشري و سيبويه آن را ترجّي و اميد نسبت به مخاطبان دانسته اند. (13) همچنين از سيبويه نقل شده است كه هر چه در قرآن از « لعلّ » و « عسي » 8آمده از جانب خدا واجب است. (14)
اين نظري كه از جانب سيبويه نقل شده بيانگر اين است كه با وجودي كه تخصّص وي در ادبيات عربي است، امّا توجّه دارد كه چون گوينده ي قرآن خداي دانا و آگاه است، اين وصف الهي بايد محور تفسيرش قرار بگيرد، ‌و مقهور ادبيات عربي نشود.

2. لفظ « عرفات »

خداوند مي گويد: « ... فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ ... » (15). در اينكه لفظ « عرفات » معرفه است يا نكره اختلاف وجود دارد. سيبويه آن را معرفه مي داند؛ زيرا اگر نكره بود با الف و لام مي آمد، در حالي كه در اينجا بدون الف و لام آمده است. (16)
اين نظريه بيانگر آن است كه سيبويه قرآن را معيار براي بيان اظهار نظر خود قرار داده است.

3. لفظ « ربّانيين »

خداوند مي فرمايد: « مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْکِتَابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَاداً لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَ بِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ‌ » (17).
هيچ بشري را نرسد كه خدا به او كتاب و حكم و پيامبري بدهد، آن گاه به مردم بگويد: به جاي خدا مرا بپرستيد. بلكه [ مي گويد: ] شما كه كتاب آسماني تعليم مي داديد و به درس و بحث آن مي پرداختيد، مردان خدايي باشيد.
درباره ي لفظ « ربّاني » اختلاف نظر وجود دارد: فرّاء گفته است: ربّاني كساني است كه علم را فرا مي گيرد و ديگران را تربيت مي كند. ابن زيد مي گويد: او همان كسي است كه مردم را تربيت مي كند، و مراد امامان و عالمان است. ابوعبيده نيز گمان كرده كه اين كلمه عبراني و يا سرياني است. (18) امّا به نظر مي رسد بهترين نظريه نظر سيبويه است كه مي گويد: ربّاني منسوب به « ربّ » است، و الف و نون آن زيادي در نسبت است و دلالت بر مبالغه مي كند، مانند اينكه به شخص گردن كلفت « رقباني » و به طويل اللحيه « لحياني » و به كثيرالشعر « شعراني » مي گويند، امّا اگر بدون مبالغه باشد « رقبي »، « لحوي » و « شعري » گفته مي شود. (19) و مراد از ربّاني كسي است كه عالم به ربّ است و مواظب بر اطاعت اوست. (20)

4. اعراب « والمُقيمينَ »

خداوند مي فرمايد: « لکِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْکَ وَ مَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاَةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ أُولئِکَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْراً عَظِيماً » (21). لفظ « المُقيمينَ » مثل كلمات « راسخون » و« مؤمنون » مبتداست، بنابر اين بايد مرفوع باشد، امّا درباره ي علّت نصب اين كلمه در اين آيه اختلاف است. كسائي مي گويد: در محلّ جرّ است و عطف بر« بِما اُنزل اليكَ ». برخي هم عطف بر « منهم » دانسته اند. برخي هم آن را عطف بر « مِنْ قبْلِكَ » و برخي ديگر هم آن را عطف بر « إليك » مي دانند. (22)
امّا سيبويه در اينجا فعل « أعني » يا « أخُصّ » را در تقدير گرفته است. البتّه بايد دانست كه نصب به اين صورت در كلام بليغ آورده نمي شود، مگر به خاطر نكته اي خاصّ، كه نكته اش در اينجا بيان مزيّت نماز است و تغيير اعراب ذهن انسان را به تأمّل در اين باره وامي دارد. سيبويه اين را از مواردي ذكر مي كند كه به خاطر تعظيم منصوب شده است. (23)
بصريون نيز همين نظر را پذيرفته اند و گفته اند در جمله ي « مررت بزيد الكريم » اگر مقصود معرّفي زيد كريم باشد، زيد مجرور مي شود، و اگر مقصود مدح و ثنا باشد منصوب مي گردد. (24)

5. علّت غير منصرف بودن « أشياءَ »

خداوند مي فرمايد: « يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ » (25).
مسلّم است كه لفظ « أشياءَ » در اين آيه غير منصرف است، امّا در علّت آن اختلاف است. نظر سيبويه اين است كه علّت منع صرف آن الف تأنيث ممدوده مي باشد، و اصل آن « شيئاء » بر وزن « فعلاء » است كه لام بر الف مقدّم شده است، زيرا اجتماع دو همزه كه بين آنها الف باشد ناپسند است. (26)
خداوند مي فرمايد: « فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا وَ أَنْفِقُوا خَيْراً لِأَنْفُسِکُمْ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ‌ » (27).
« پس تا مي توانيد از خدا پروا كنيد و بشنويد و اطاعت كنيد، و انفاق نماييد كه براي خودتان بهتر است ». درباره ي علّت نصب « خَيراً » اختلاف است: ابوعبيده آن را خبر براي « يكن » كه محذوف است، قرار داده است. كسائي و فرّاء آن را صفت براي مصدر محذوف مي دانند؛ يعني: « أنفقوا... إنفاقاً خيراً ». كوفيون آن را حال گرفته اند، و بعضي ديگر آن را مفعول براي موصوف محذوف دانسته اند؛ يعني: « أنفقوا ما لا خيراً ». امّا سيبويه آن را منصوب به فعل محذوف مي داند؛ يعني: « وائتوا خيراً لأنفسكم »، مثل: « انتَهُوا خَيراً‌ لَكُمْ ». (28) (29)
از مجموع اين نمونه نظرات سيبويه دو نكته ي زير به دست مي آيد:
1. سيبويه در بحثهاي لغوي فقط با معيارهاي رايج در صرف و نحو عربي به مسائل نمي نگرد، بلكه تعابير قرآن را بر اين اساس كه گوينده ي آن خداست، تحليل مي كند.
2. از آنجا كه قرآن به زبان عربي است، هر جا كه در تعابير قرآن بحثي باشد وجه آن را با همان قواعد پذيرفته شده در ادبيات عربي منطبق مي سازد.
منابع تحقيق:
درويش محيي الدين، إعراب القرآن و بيانه، سوريه، دار الإرشاد، 1415ه ق.
رازي، فخرالدين ابوعبدالله محمّد بن عمر، مفاتيح الغيب، بيروت، دار إحياء التراث العربي، 1420ه ق.
طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، تهران، ناصرخسرو، 1372ه ش.
___، مجمع البيان في تفسير القرآن، ترجمه گروهي از مترجمان، تهران، فراهاني، 1360ه ش.
طبري، ابوجعفر محمّد بن جرير، جامع البيان في تفسير القرآن، بيروت، دارالمعرفة، 1412ه ق.


پي‌نوشت‌:

1. مدرّس حوزه و استاد علوم قرآني دانشگاه - شيراز.
2. بقره/ 186.
3. بقره/ 187.
4. بقره/221.
5. انعام/ 154.
6. اعراف/130.
7. نحل/44.
8. طه/ 44.
9. طه/113.
10. زمر/27.
11. حشر/21.
12. براي نمونه نك: ‌طبري، جامع البيان في تفسير القرآن، 125/1.
13. درويش محيي الدين، إعراب القرآن و بيانه، 355/1.
14. همو، 198/6.
15. بقره/198.
16. درويش محيي الدين، 296/1.
17. آل عمران/79.
18. فخرالدين رازي، مفاتيح الغيب، 271/8.
19. درويش محيي الدين، 546/1.
20. نك: فخرالدين رازي، 271/8.
21. نساء/162.
22. طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن ( ترجمه فارسي )، 145/6.
23. نك: درويش محيي الدين، إعراب القرآن و بيانه، 377/2.
24. نك: طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، 215/3.
25. مائده/ 101.
26. درويش محيي الدين، 30/3.
27. تغابن/16.
28. نساء/171.
29. درويش محيي الدين، 116/10.

منبع مقاله :
باهر، محمّد؛(1391)، سيبويه پژوهي، تهران: خانه ي کتاب، چاپ اول